هر که فوتبال بازي کرده باشد در اين رختکن ها هم بوده است . کاشي هاي رنگ و رو رفته کف اتاق ; بوي ماده ضد عفوني کننده که از زمين به مشام مي رسد ; رديف قفسه هاي باريک و خاکستري رنگ که هر يک مختص بازيکني است ; درهايي با لوله هاي خشک که سال ها تنها چند دقيقه پيش از شروع بازي باز و بسته شده اند و يکي دو تا از آن ها نيز از بين رفته اند و رديف نيمکت هاي بسيار نزديک به هم که پس از بازي بايد رو به روي يک يار روي آن ها بنشيني.
در انتهاي رديف قفسه ها در يکي از آن ها باز است : قفسه من ! در تاريکي رختکن پيراهن سفيد و براق تيم رئال مادريد که در آن آويزان است مانند نور افکني مي درخشد. جوراب ها و شورت ها منظم پايين ان روي نيمکت تا شده اند .
تک و تنها هستم . صداهاي درهمي از انتهاي اتاق اطراف در ورودي مي شنوم . لباس هايم را از کيف در مي آورم و خود را سرگرم تا کردن آن ها مي کنم . دري نيمه باز رختکن را به زمين بازي وصل مي کند . در کنار اين در , آينه اي قدي به ديوار نصب شده است .
به سر تا پاي مردي که در آينه هست مي نگرم . لباس سفيد رنگ رئال مرا بسيار بزرگ و با شکوه جلوه مي دهد و به من احساس بزرگي مي بخشد .هياهويي به گوش مي رسد . در ميابم که به آينده خود مي نگرم . نوعي رضايت توام با موفقيت احساس مي کنم . من اين جا هستم در اسپانيا و در تيم رئال مادريد . در حقيقت حدودا بيست و چهار ساعت هست که به مادريد آمده ايم .
مدت نه چندان طولاني براي شروع زندگي جديد خانواده بکهام .قراردادم با منچستر يونايتد در اخرين روز ماه ژوئن به پايان رسيده بود و در روز اول ماه جوئيه براي اولين بار در باشگاه برنابئو قرارداد بسته بودم . امروز روز دوم ماه جوئيه است و زندگي من در رئال آغاز شده است .
همه ما مي خواهيم در آنچه اين جا اتفاق خواهد افتاد شريک باشيم : تنها من به کشوري جديد و به باشگاهي جديد منتقل شده بودم اما به همراه خانواده ام به کشور اسپانيا نقل مکان مي کردم .مي خواستم همگي ما آنچه را که پيش رو داريم با هم و در کنار هم تجربه کنيم . صادقانه بگويم به پشتيباني و حمايت هاي خانواده ام نياز داشتم . تنش و هيجان عجيبي از يک ماه قبل در اسپانيا به وجود آمده بود ...